شهید محمد باقر صدر
شایستگیهاى رهبر منتظر چگونه به کمال رسید؟
اینک به پرسش سوم مىرسیم که مىگوید: شایستگیهاى آن رهبر منتظر چگونه به کمال رسید [و آماده رهبرى شد]، با اینکه او پدرش، امام عسکرى، علیه السلام، را بیشتر از پنج سال همراهى نکرد و مىدانیم که پنج سالگى دوران طفولیت است و هرگز براى رشد شخصیتى یک رهبر کافى نیست؛ پس چه زمینههایى در تکامل وى، نقش داشته است؟
جواب این است که: آن حضرت پس از رحلت پدر، جانشین وى در امامت و رهبرى شد و این بدان معنا است که ایشان همه ویژگیهاى فکرى و روحى یک امام را در همان اوان کودکى دارا بوده است.
امامت زودرس هم رخدادى سابقهدار است؛ چند تن از پدران آن حضرت نیز چنین بودهاند، مانند امام محمد بن على جواد، علیه السلام، که در سن هشت سالگى و امام على بن محمد هادى، علیه السلام، که در نه سالگى به امامت رسیدند.
ولى این پدیده در حضرت مهدى، علیه السلام، به اوج خود مىرسد و مىبینیم که در پنج سالگى به امامت رسیده است. دلیل اینکه ما این پدیده را یک واقعیت تاریخى مىنامیم این است که این امر در رابطه با برخى از پدران آن حضرت، یک حقیقت ملموس و عینى بوده است، مسلمانان آن را درک کرده و با آن زندگى کردهاند و هیچ چیز براى اثبات یک واقعیت، بهتر از وقوع آن در میان یک جمعیت نیست.
توضیح این مسأله نیاز به بیان چند نکته دارد:
الف) امامت یک پایگاه سلطنتى نبود که با وراثت از پدر به پسر برسد و نظام حاکم از آن پشتیبانى کند؛ همانند خلافت فاطمیان و عباسیان؛ بلکه امام از راه نفوذ فکرى و اثر معنوى در میان نهادهاى مردمى، حمایت گسترده ایشان را به دست مىآورد به گونهاى که مردم کسى را جز امام، لایق رهبرى اسلام نمىدانستند.
ب) این نهادهاى مردمى از همان صدر اسلام، تشکیل شده بود ولى در عهد امام باقر و امام صادق، علیهما السلام، بیشتر شکوفا و گسترده گشت. مدرسهاى که این دو امام درون پایگاهها تشکیل دادند، موج فکرى
وسیعى را در جهان اسلام ایجاد کرد. صدها فقیه، متکلم، مفسر و دیگر دانشمندان اسلامشناس و انسانشناس در این مدرسه مشغول بودند به گونهاى که یکى از راویان آن زمان (حسن بن على وشّاء) مىگوید:
«روزى من وارد مسجد کوفه شدم و دیدم نهصد دانشمند در آنجا گرد آمده و همگى از امام صادق، علیه السلام، روایت مىکنند!».
ج) از نظر این مدرسه و نهادهاى مردمى وابسته به آن، شرایط صلاحیت براى امامت بسیار سخت بود؛ زیرا معتقد بودند کسى لیاقت رهبرى دارد که از همه علماى معاصر عالمتر و داناتر باشد وگرنه او امام نخواهد بود.
د) در راه این عقیده، بسیارى از مردم جان خویش را فدا کردند و قربانیهاى فراوان دادند. خلفاى آن زمان این مکتب را- لااقل از نظر فکرى- دشمن خویش مىدانستند و در طول تاریخ، به آزار و اذیت، زندان، شکنجه و قتل آنان پرداختند و صدها تن در سیاهچالها با مرگ روبروشدند. این قرائن و شواهد نشان مىدهد که عقیده استوار بسیار گران تمام مىشد درحالىکه آنان هیچ محرکى جز عقیده استوار و نیت پاک نداشتند.
ه) امامانى که این تودههاى مردمى، رهبرىشان را گردن نهاده بودند هرگز از مردم جدا نبودند و همچون شاهان در کاخهاى بلند، پنهان نمىشدند بلکه همیشه در کنار مردم و در میان مردم زندگى مىکردند؛ مگر زمانى که از طرف حاکمان، زندانى یا تبعید مىگشتند.
این حقیقت را ما از ارتباط بسیارى از راویان و محدثان با آنان، از مکاتباتى که با معاصران خود داشتهاند، از دیدارها و مسافرتهایى که داشتهاند و بالاخره از نمایندگانى که به اطراف و اکناف جهان اسلام مىفرستادهاند، برداشت مىکنیم. شیعیان و پیروان به حضور آنان مىرسیدند و براى انجام مناسک حج به مکه مىرفتند و یا در مدینه منوره به زیارت امام خود مىشتافتند.
همه اینها حکایت از ارتباط پیوسته میان امام و پیروانش از هرطبقه در سراسر جهان آن روز مىکند.
و) دستگاه خلافت به ائمه، علیهم السلام، و رهبرى معنوى و فکرىایشان بهعنوان یک خطر بزرگ، مىنگریست و بر این اساس همه تلاش خود را در راه نابودى این رهبرى به کار مىبرد و از هیچ آزارى رویگردان نبود و براى حفظ موجودیت خویش، گاه سنگدلى و قساوت را به تمام معنا به نمایش مىگذاشت. دستگیرى، اسارت و تبعید امامان، علیهم السلام، همیشگى بود، با اینکه این کارها اثر نامطلوبى در روحیه مسلمانان بویژه دوستداران ائمه مىگذاشت و بسیار آزردهخاطر مىگشتند.
حال اگر این شش نکته مهم تاریخى و واقعى را در نظر بگیریم، چنین نتیجه مىدهد که امامت خردسال، یک توهم نبوده بلکه واقعیت داشته است؛ زیرا امام خردسال که پا به صحنه مىگذارد و خود را رهبر فکرى و معنوى مسلمانان معرفى مىکند و توده وسیعى به رهبرى و ولایت او گردن مىنهند، مسلما بایستى از دانش و شناخت و جهانبینى، بهره فراوان داشته باشد و در فقه، تفسیر، کلام، و دیگر علوم، سرآمد روزگار خویش باشد وگرنه هرگز امکان ندارد از حمایتهاى مردمى برخوردار گردد. با توجه به اینکه امامان شیعه در موقعیتى بودند که مردم مىتوانستند با آنان بجوشند و هرکسى مىتوانست از زندگى شخصى و مقام علمى- فرهنگى آنان باخبر باشد.
آیا مىشود کودکى، مدعى امامت باشد و با این نام، پرچم اسلام را در دست گیرد و در معرض دید و شنود تودههاى مردمى باشد، به او ایمان بیاورند و در راه این ایمان، تاوان سنگینى بپردازند و زندگى و امنیت خود را فدا کنند؛ بدون آنکه حتى به خود زحمت دهند که صلاحیت این کودک را براى امامت، بررسى کنند و یا شگفتى و اهمیت این مسأله، آنان را به فکر و کنکاش وا ندارد؟!
فرض کنیم مردم براى کشف حقیقت حرکت نکردند، آیا مىشود روزها، ماهها و بلکه سالها بگذرد و علىرغم برخوردهاى طبیعى و همیشگى میان امام و مردم، حقیقت آشکار نگردد؟! آیا باورکردنى است که امام از نظر دانش و اندیشه یک کودک باشد و در این رابطه طولانى، حقیقت پنهان بماند؟!
یا اگر فرض کنیم براى طرفداران امامت، امکان کشف حقیقت نبود، چرا حکومت وقت، سکوت کرد؟ اگر مىتوانست چرا افشاگرى نکرد؟
قطعا براى حکومت خیلى آسان بود، امام خردسالى را که از نظر فکرى و فرهنگى کودک است، رسوا سازد و براحتى مىتوانست واقعیت را براى پیروان او و دیگران آشکار کند و بىکفایتى او را براى رهبرى به اثبات رساند.
اگر افشاگرى نسبت به بىکفایتى فردى در سنین چهل- پنجاه سالگى که با فرهنگ و آداب روز، آشناست، مشکل باشد؛ هرگز، اعلان بى کفایتى یک کودک معمولى هرچند باهوش و زیرک باشد، مشکل نیست آن هم امامتى که شیعه امامى به رسمیت مىشناسد و شرطهاى سختى را براى آن لازم مىداند. این کار بمراتب از روشهاى خشن دیگر که به نابودى بسیارى از مردم منجر مىگشت، براى حکومت آسانتر بود.
تنها توجیه علت سکوت حکومتهاى معاصر و عدم استفاده از این برگ برنده این است که مىدانستهاند امامت خردسال، پدیدهاى واقعى بوده و ساختگى نیست.
حقیقت این است که حکومتها تلاش مىکردند این برگ را رو کنند ولى فورا متوجه مىشدند که نمىتوانند و تاریخ براى ما از این تلاشها و شکستها سخن گفته است. ولى هرگز در جایى نگفته است که امام خردسال، متزلزل گشته و در تنگنا قرار گرفته و یا مردم اعتماد خود را نسبت به او از دست دادهاند.
و این معناى همان حرف ماست که امامت خردسال در زندگى امامان شیعه، رخدادى واقعى به حساب مىآمده و هرگز یک فرضیه خشک و خالى نبوده است؛ و این پدیده ریشه در میراث آسمانى دارد، میراثى که از کرانههاى رسالت الهى سرچشمه مىگیرد و براى مثال کافى است حضرت یحیى، علیه السلام، را نمونه بیاوریم؛ خداوند درباره او مىفرماید:
یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا. اى یحیى! کتاب (خدا) را با قوت بگیر. و ما فرمان نبوت (و عقل کافى) در کودکى به او دادیم.
وقتى ثابت شد که امامت و پیامبرى براى خردسال یک رخداد واقعى بوده است، جاى اعتراض در زمینه حضرت مهدى و جانشینى او از پدر باقى نمىماند. رهبرى بر فراز قرون، ص: 87